عمر ارذل ای خدا مگمار بر نیروی مرد


رعشهٔ پیری مبادا ریزد آب روی مرد

تا نگردد عجز طاقت شبنم ایجاد عرق


صبح نومیدی مخندان از کمین موی مرد

گر طبیعت غیرت اندیشد ز وضع انفعال


سرنگونی کم وبالی نیست در ابروی مرد

بند بند آخر به رنگ مو دوتا خواهد شدن


در جوانی ننگ اگر دارد ز خم زانوی مرد

هرچه از آثار غیرت می تراود غیرتست


جوهر شمشیر دارد موج ز آب جوی مرد

بهر این نقش نگین گر خاتمی پیدا کنی


لافتی ا لا علی بنویس بر بازوی مرد

شعلهٔ همت نگون شد کز تصاعد بازماند


خوی شود هرگه تنزل برد ره در خوی مرد

از ازل موقع شناسان ربط الفت داده اند


آینه با زانوی زن تیغ بر پهلوی مرد

آلت او خصیه ای خواهد تصور کرد و بس


در دماغ حیز اگر افتاده باشد بوی مرد

هیچکس نگسیخت بیدل بند اوهامی که نیست


آسمان عمری ست می گردد به جست وجوی مرد